صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

۴ مطلب در آگوست ۲۰۱۷ ثبت شده است

ترس

پنجشنبه, ۳۱ آگوست ۲۰۱۷، ۰۲:۱۵ ب.ظ

دیشب حدود ساعت ۱۲ در گروه نمایشنامه‌خوانی یک پیام ارسال شد. پیام‌های گروه رو همیشه سریع جواب میدم چون یک حس مسئولیتی به این گروه دارم که باعث میشه برام در الویت باشه. حتی برعکس تمام گروه‌های تلگرامی، نوتیفیکشن گروه رو هم خاموش نکردم و برای همینم اون ساعت با اینکه توی رختخواب بودم و مشغول شمردن گوسفندها متوجه پیام ارسالی شدم. 


یکی از بچه‌ها دنبال کسی میگشت که تجربه نویسندگی داشته باشه و یا علاقه‌مند باشه و مسئولیت نوشتن ده شب نمایشنامه رادیویی رو برای برنامه‌های محرم برعهده بگیره. به پیامش جواب دادم و راجع به کار، منابع و زمان برنامه سوال کردم اما هر چی سعی کردم که خودم را قانع کنم که از پس این کار برمیام و اعلام آمادگی کنم نتونستم. 


نمیدونم دلم میخواست یکی از بچه‌های دیگه من رو معرفی میکرد یا اساسا دلهره این رو داشتم که نتونم برای این کار زمان کافی بذارم و یا حتی نتونم از پس نوشتن یه نمایشنامه درست و حسابی بربیام. میدونم که اونها دنبال یک خروجی خیلی خاص نیستن اما من انگار نمیتونستم خودم رو قانع کنم که اولین تجربه کاری‌ام در این حوزه یک کار معمولی و هول هولی باشه! 

از دیشب فکرم مشغوله که آیا به این پیام جواب بدم یا نه . آیا دنبال کسی باشم که هم زمان بیشتری از من داره و هم تجربه و استعداد بیشتر یا دل رو به دریا بزنم و از این موقعیت برای فرار از تمام ترس‌هایی که برای شروع این کار توی دلم هست استفاده کنم. 

این مدت خیلی از اطرافیانم این انتقاد رو شنیدم که برای درسم و کار اصلیم! به اندازه کافی وقت نمیذارم اما دقیقا از روزی که شروع کردم و به صورت پراکنده به تمام کارهایی که دلم میخواد انجامشون بدم میرسم، حال بهتری دارم. اگر چه شاید به اندازه کسایی که توی فیلد کاری‌ام موفق هستن، خروجی نداشته باشم اما گاهی فکر میکنم منم آدم یک کار روتین و سرراست نیستم. آدمی هستم که ذهنم همزمان چندجا هست و اگه فقط روی یکی از خواسته‌هام تمرکز کنم زمان رو برای به دست آوردن بقیه‌ی رویاهام و زندگی کردن در مسیر به دست آوردنشون از دست میدم. 

نمیدونم کار درستی میکنم یا غلط اما تصمیم گرفتم همزمان چند تا کار رو با هم پیش ببرم و حتی از خستگی و کوفتگی که شب ها دارم غرق در لذتم. مدت‌ها بود که این حال لذت‌بخش رو فراموش کرده بودم. :)

البته بگم که همجنان در ترس از دست دادن انرژی و نیروی لازم برای این مدل زندگی که انتخاب کردم به سر میبرم و نمیدونم تا کی میتونم تمام این کارها و فعالیت‌ها رو با هم پیش ببرم اما تصمیم گرفتم درست یا غلط این کار رو بکنم. به قول این کتابی که دارم میخونم، مسئولیت اولین گام همیشه با ماست اما نتیجه‌اش خیلی قابل پیش‌بینی نیست و نباید بهش زیاد فکر کرد. 

موقتی‌ها

چهارشنبه, ۳۰ آگوست ۲۰۱۷، ۱۱:۳۷ ق.ظ

آسمان گرفته. از آن گرفتگی‌های عجیب. خاکستری است و خورشیدش یک نارنجی سرد. امروز هوا شبیه خواب است. شاید برای همین است که از صبح فکر میکنم یک خوابگرد هستم، یک سرگشته در امید باریدن باران. 

مدام به تمام چیزهایی که در لحظه از بودنشان و حضورشان لذت می‌برم فکر میکنم و بعد همان صدای توخالی میخواهد موقتی بودنشان را به رخم بکشد و یادم بیاورد که چندی بعد، ندارمشان و باید باور کنم نبودنشان را. 

سعی میکنم خودم را درکنار نبودشان تصور کنم در آن روزهای خالی از حضورشان اما وقتی به نبودنشان فکر میکنم باورش نمیکنم بهتر یگویم، اصلا نمی‌توانم تصورش کنم.

به مغزم فشار میاورم تا خودم را در روزی ببینم که به یک خانه خالی از حضورشان برمیگردم و بعد انتظار دارم که گریه کنم، نفسم تنگ شود، یا حداقل یک بغض گلوگیر امانم ندهد. اما هیچ‌کدامشان برایم نمایان نمی‌شود.

 باز به خانه برمیگردم و بابا را روی مبل میبینم که دارد روزنامه میخواند و مامان از توی اتاق صدایم میکند. محمد پشت کامپیوتر نشسته است و مشغول کار است و پنجره‌ی ایوان هنوز همان سبزی و نشاط را نوید می‌دهد. 

چه طور ممکن است! درست در لحظاتی که تلاش میکنم به نبودنشان فکر کنم تماما حضورشان را به یاد می آورم و تصور میکنم. حال عجیبی است، انگار خلاصه یاد گرفته‌آم در دنیایی که همه چیزش موقتی است، درست زندگی کنم. 



انتخاب

سه شنبه, ۲۹ آگوست ۲۰۱۷، ۰۴:۲۰ ب.ظ

گاهی فقط یک راه را برای رسیدن به مقصود نشانت میدهند. تمام لبخندهای دنیا را تحویلت میدهند تا باور کنی همین است و بس. 


وقتی باور نمیکنی و از راه های دیگر به سمتش میروی، از آن بالا نگاهت میکنند و ته نگاهشان حتی اگر به زبان نیاورند، سرزنشت میکنند. 


تو میروی و آنها همچنان نگاهت میکنند. بعضی ها به هم نشانت میدهند و بعضی های دیگر آرزو میکنند کاش مثل تو بودند. اما تو هر بار که با آنها رو در رو میشوی، از خودت میپرسی: چرا حال دلم خوب است اما تردید نگاه هایشان و کلامشان رهایم نمیکند. چرا تنها دغدغه ام پاسخ چند و چون شان است؟؟


من اما انهایی را بیشتر دوست دارم که مسیر میسازند. نمیتوانم بگویم انتخاب مسیرهای پیش فرض نادرست است اما اگر اجازه بدهیم برایمان انتخاب کنند بزرگترین موفقیت هایی که در انتهای این مسیر قرضی انتظارمان را میکشد نیز برای من بی ارزش است. 


مسیر ساختن شاید بعضی وقت ها ممکن نباشد اما دانستن چرایی انتخاب یک مسیر شرط لازم و کافی برای موفقیت است. 

حسادت، شروع یا پایان

چهارشنبه, ۲۳ آگوست ۲۰۱۷، ۰۲:۱۹ ب.ظ

امروز صبح زن حسودی را دیده بودم که صورتم را دزدیده بود. عصبانی بودم اما نه فقط به خاطر اینکه صورتم را از من گرفته بود بلکه به خاطر فکر هایی که در سرش داشت. قضاوت‌هایی که میکرد و برای مبرا کردن خودش از تمام اتفاقات پیش آمده، دیگران را کم می‌شمرد و کوچک میکرد. خوشحالم که زود شناختمش. خوشحالم که نگذاشتم تا مرا نیز با خود ببرد و اندیشه‌های من را نیز مثل خودش کوچک و بی ارزش سازد. صاف توی چشم‌هایش نگاه کردم و گفتم: من مثل تو نمی‌شوم. میپذیرم که آنچه به دست آوردم و آنچه از دست داده‌ام هر دو به من تعلق دارد. من زن روزهای موفقیت و دست آورد نیستم. من همان زنی هستم که روزی به دست می آورد و روزی از دست می‌دهد. در روزهای شکستم اتفاقا خودم را بیشتر دوست دارم. آن زنی که دست به زانوانش میگذارد، خاک راه را می‌تکاند و دوباره می‌ایستد و گام برمیدارد. آن زن را بیشتر از زنی دوست دارم که روی سکوی موفقیت ایستاده است و برایش کف می‌زنند. میدانم خیلی از اتفاقات آن طور که میخواستم پیش نرفت و خیلی از روزهایی که تصویرشان کردم، معکوس تحقق یافتند اما تمام این‌ها مرا قوی‌تر و استوارتر ساخت. نخواهم گذاشت کسی مثل تو صورتم را بدزدد و افکار کوچکش را در پس تصویر من پنهان سازد.