حرفهای یواشکی
همهی ما در ذهنمان حرفهای یواشکی زیادی داریم. چیزهایی که با خودمان مرور میکنیم. راجع بهش فکر میکنیم اما هرگز به زبان نمیاریم. من مدتی هست که این حرفهای یواشکی را به خودم یادآوری میکنم. یاد خودم میاندازم که باید به اینها فکر کرد. راجع بهشون خوند و حتی با دایرهی امن اطرافت راجع بهش صحبت کرد.
علی برای من دریچهای بود به روی ناشناختهها. برای اینکه برایش آغوش امنی باشم برای شنیدن اول از همه لازم داشتم خودم را خوب بشنوم و فیتیلهی والد درونم را پایین بکشم و نبایدهایم را بازنگری کنم. یادم بیاید که چرا در لیست نبایدها رفتهآند واقعا انتخابم بودند یا فشارهای اجتماعی و ندانستنهایم در آنجا زندانیشان کرده است.
البته بودن در کنار محمد شروع خوبی برای بازنگری نبایدهایم بود. ازدواج با آدمی که از همان اول آشنایی با صداقت و صراحت و تعریف گذشتهآش حسابی من را به چالش کشیده بود. یادم هست که چقدر مسیر آشناییمان بالا و پایین داشت. با خودم میگفتم چه طور میتوانم با آدمی که نبایدهای زندگی من را نه تنها چشیده است بلکه زندگی کرده است، زیر یک سقف باشم؟ اما یک حس عمیق دیگری داشتم که دوستش داشت. من همیشه بابا را دوست داشتم چون از خودش راحت حرف میژد چون هیچ وقت امتحان کردن را جرم نمیدانست. همیشه پدر و مادرم برایم دایرهی امنی بودند چون میدانستم که همه چیز را میشود بهشان گفت. مامان شاید اولش خیلی خوشش نمیآمد و عکسالعمل نشان میداد اما خونسردی همیشگی بابا و رویکرد منطقیاش به تمام اتفاقات همه چیز را در خود حل میکرد.
حالا محمد همان آدمی بود که سر راه من با یک لیست بلندبالا از نبایدها ظاهر شده بود و من نمیتوانستم کنارش بزنم. نمیتوانستم به لیست نبایدهایم اضافهاش کنم.
لیست نبایدهای من خیلی کوتاهتر شده است. اما حالا با یک چالش اساسی رو به رو هستم. نظام ارزشیام یک وقت از هم گسسته نشود. من دوست ندارم در یک فضای آنارشیستی درونی نفس بکشم. همیشه میخواهم برای خودم ارزشی داشته باشم که بر اساسش زندگی کنم. زندگی برای رسیدن به اهداف من را راضی نمیکند من میخواهم ارزشهایم را زندگی کنم و این تنها چیزی است که خوشحالم میکند.
لیست نبایدهایم را باید بازنگری کنم اما به نظرم همهی ما در زندگی باید نبایدهایی داشته باشیم. زندگی بر مدار ارزش برای من لذتبخش است. من از حرکتهای بیمعنا و از هم گسیخته و الگوهای نامنظم هیچوقت لذت نبردهام. همیشه دوست دارم چرایی کارهایم را بدانم.
- ۲۰/۱۱/۲۵
این از دغدغه ازهمگسیختگی و اینکه یه وقت این طور نشه که هیچ نقطه محکمی وجود نداشته باشه، من رو هم درگیر میکنه
اما دشواریش اینه که وقتی قرار باشه پایه بایدها و نبایدها لق بشه، این دغدغه هه کاری از دستش برنمیاد