صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

تنها در خانه

يكشنبه, ۲۳ ژوئن ۲۰۱۹، ۱۱:۲۴ ب.ظ

همیشه فکر میکردم اگه چند روزی توی خونه تنها باشم کلی کار برای انجام دادن دارم که میتونم سر فرصت به همه‌شون برسم. قدیم‌ترها به واسطه‌ی تک بچه بودن و اتاق جدا داشتن از وقتی که به یاد دارم باعث شده بود که هیچ وقت از تنهایی و تاریکی نترسم. دیشب اولین شبی بود که بعد از یک ماه شلوغ و پر سر و صدا، خونه‌مون خیلی خلوت شده بود. فقط من بودم و خونه. اولش کارهای زیادی به ذهنم می‌رسید که می‌تونستم انجامشون بدم. مثلا تمیز کردن خونه، کتاب خوندن، فیلم دیدن و ورزش کردن. همه‌ی این کارها رو انجام دادم. حتی امروز برای خودم بلند بلند توی خونه راه رفتم و کتاب خوندم اما هیچ کدوم حالم رو خوب نمی‌کرد. البته روز اول خوب گذشت و تقریبا از این تنهایی بعد یک ماه شلوغ لذت بردم اما صبح امروز دلم نمی‌خواست از رختخواب بلند بشم. انگیزه‌ای نداشتم. حتی رفتن به یک مرکز خرید و گشتن بین آدم ها هم بهم انگیزه‌ی لازم رو نداد تا از خونه بیرون بزنم. شب قبلش هم با اینکه خیلی خسته بودم اما خوابم نمی‌برد. فکر نکنم که ترس بود. چون معمولا آدمی که میترسه جور دیگه‌ای رفتار میکنه اما خب خیلی هم خوشایند نبود. مدام توی خونه دنبال محمد میگشتم و حس میکردم همینکه حضور داشته باشه بدون اینکه حتی لازم باشه با هم حرفی بزنیم چقدر حالم رو بهتر میکنه. پیک نیک تک‌نفره‌ی دیروز عصر هم به جای اینکه خالم را جا بیاره و احساس تنهایی‌ام رو کمتر کنه، بیشتر بهم یادآوری میکرد که چقدر دلم برای محمد تنگ شده. فکر نمیکردم که ندیدنش در چند ساعت من رو اینطوری دلتنگ کنه اما وقتی برگشتم خونه و دوباره یادم افتاد که این پروسه‌ی تنهایی قراره ادامه‌دار باشه حالم بدجور گرفته شد. امروز از دیروز هم سخت‌تر گذشت. هیچ چیزی بهم احساس خوب نمیداد. چندبار سعی کردم بشینم و به جلسه‌ی فردا و حرف‌هایی که میخوام به استادام بزنم فکر کنم اما این استرسم رو بیشتر میکرد و دیگه تحمل استرس و تنهایی در کنار هم برام خیلی سخت بود. با خودم گفتم، من چه طوری میتونستم بیام و اینجا زندگی کنم در حالی که مجرد بودم؟ اما زود جواب خودم رو دادم. یادم افتاد که اون موقع آدم متفاوتی بودم. چیزهایی رو از زندگی میخواستم و روتین‌هایی در زندگی داشتم که الان سال‌هاست ندارمشون. دیگه هم دلم نمی‌خواد که داشته باشمشون. یک جوری از اون مرحله از زندگی عبور کردم و دلم نمیخواد که دوباره به اون مرحله برگردم. من اگر به عنوان یک دختر مجرد میومدم و توی این شهر قرار میگرفتم حتما طور دیگه‌ای زندگی میکردم با آدم‌های دیگه ای‌ دوست میشدم و سبک متفاوتی رو در پیش میگرفتم اما حالا شرایط خیلی فرق میکنه و قرار نیست که مثل قبل باشه. کلا زندگی ما آدم‌ها مثل کلید برق نیست که بشه روشن و خاموشش کرد. وقتی از یک مرحله به مرحله‌ی دیگه‌ای میریم امکان بازگشت برامون وجود نداره. ما آدم‌های متفاوتی شدیم که باید این تفاوت‌ها رو بپذیریم. من مریم که حالا متاهل هستم و یک کودک در دلم  دارم اگر بخوام تنها باشم اون هم برای چند روز باید سبک متفاوتی از زندگی رو برای خودم تعریف کنم. با آموزه‌های دوران مجردی و متاهلی‌ام نمیتونم این روزها رو زیبا سپری کنم. باید یک مریم متفاوت بسازم برای شرایط متفاوتی که در اون قرار گرفتم. 


  • مریم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی