تغییرات هفتگی
آسمان همچنان حوالی ساعت ۹ روشن میشود و البته گاهی خورشیدی هم به آن معنا طلوع نمیکند. اکثر روزها، ابری خاکستری که در افقهای دور محو میشود، آسمان را میپوشاند. یک روزهایی هم، برفی با دانههای ریز میبارد و بعد از چند ساعت قطع میشود. اما آنچه ثابت است گذر زندگی و عبور پرسرعت روزهاست.
یک هفتهای میشود که برای عبور روزهایم ترمز گذاشتهام. فکر نکنید زودتر از خواب بیدار میشوم یا برنامهریزیام برای زندگی بهتر از قبل شده است نه اتفاقا این روزها خیلی به دلم گوش میدهم از نتیجهاش هم هراسی ندارم. در جواب سوال اینکه فلان اتفاق کی میافتد؟ یا دو ماه دیگر کجا هستیم و چه میشود؟ سکوت میکنم حتی گاهی لبخند میزنم. یک مریم نگران هنوز در ته وجودم هست که از این اوضاع و تصمیم فعلی من ناله میکند و ناشکیباست. هر از گاهی هم یک تصویر سیاهی کنار هم میچیند تا یادآوری کند که اگر فکر آینده نباشم یک چنین چیزی در انتظارم است اما کم کم دارد قدرتش را از دست میدهد. هر روز که میگذرد من با ارادهتر و مصممتر میشوم و او ضعیفتر و بیحاشیهتر. روی تصاویری که میسازد خط میکشم.
اولش خیلی سخت بود. ذهنم درگیرش میشد از فکر کردن به این احتمال میترسیدم اما حالا می دانم باید لحظههایم را زندگی کنم. این حرف را قبلا از خیلیها با لحنها و جملات قشنگتر شنیده بودم اما تا خودم برای خودم زمزمهآش نکردم، معنایش را نیافتم. برایم مهم نیست آینده چه میشود وقتی به قیمت فکر کردن به آینده، لحظههای حال را یکی یکی از دست میدهم. موفق شدن به قیمت آنکه در این لحظات عمر خوشحال نباشم، برایم اهمیتی ندارد. چقدر قرار است منتظر روزهایی باشیم که در آنها خوشحال و راضی باشم. رضایت را باید در همین لحظههای اطرافمان جستجو کنیم. شاید رضایت و خوشحالی ما زیر هزاران فکر و ذکر که در ذهنمان چمباتمه زدهآند پنهان شده است اما مطمئن هستم که راه خوشحال کردن خودمان را خوب بلدیم. پس باید فرصتش را فراهم کنیم و از خدا هم کمک بگیریم تا کم نیاوریم. من از هفتهی پیش در لحظه زندگیکردن را آموختم، باشد که این آموخته در زندگیام جاری و ساری شود. :)
- ۱۹/۰۱/۱۵