خیالپردازی
تازگیها خیلی خیالپرداز شدم. تا یک لحظه بیکار میشم خودم رو وسط یک فضای خیالی و عجیب و غریب پیدا میکنم. ریشهی بعضی خیالاتم رو نمیفهمم. یه موقعهایی ایران هستم و توی کلاس آتوسا نشستم. یه موقعهایی وسط بوک کلاب ازتا هستم. یه وقتهایی توی یک خیابون کاملا ناشناخته دارم قدم میزنم. این خیالهای بعضا ناشناخته به خوابهایم هم تسری پیدا کرده.
یک شبهایی خواب میبینم که با یک جمع ناشناس (البته در خواب آشنا) در یک هتل خیلی شیک و مجلسی هستیم. نه میدانم کدام شهر است و نه میدانم اصلا برای چه کاری اونجا رفتم. یک شبی خواب میبینم که خونه خریدیم. در واقع یک کسی برامون خونه خریده و نه میشناسمش و نه دقیقا میدونم که چرا این کار رو کرده.
یک شبهایی هم توی یک فضای مارپیچ در حال دویدن هستم و اصلا هم ناراحت نیستم که دقیقا نمیدونم دارم به کجا میرم و چرا وسط این بل بشو گیر کردم. صبح که از خواب بلند میشم، میبینم زندگی دقیقا مثل قبل ادامه داره و هیچ اتفاق خاصی هم در یک ماه گذشته نیافتاده. پس چرا من انقدر وسط خیالاتم گم میشم؟ اصلا چرا انقدر خیالاتم عجیب و غریب شده؟ بچهتر که بودم، خیالاتم از جنس جایزه گرفتن و روی سن رفتن بود. هر از گاهی هم توی تلویزیون نشونم میدادن. یه موقعی هم بود که دوست داشتم رییس جمهوری چیزی بشم و همینطوری که با چادر خیلی شیک رو گرفتم، با یکی از این مجریهای شبکه خبر مصاحبه کنم. تمام خیالاتم خیلی رسمی و سرشار از دستاوردهای اجتماعی بودش اما حالا ...
توی همهی این سردرگمیها یه چیزی خوشحالم میکنه اما. اینکه هنوز رویا دارم. اینکه هنوز وقتی یک جا میشینم، میرم یه جای دیگه و در یک فضای دیگه زندگی رو ادامه میدم. این یعنی هنوز روحم پرواز میکنه و بالش نشکسته. این رو خیلی دوست دارم.
- ۱۸/۰۹/۲۷
سلام دوست گرامی
وبلاگ خوبی دارید
امیدوارم همیشه موفق باشید
به وبلاگ من هم سر بزنید
کسب درامد ثابت و دائمی در خانه و هرجا، بدون هزینه
اگه تبادل انجام میدید بهم پیام بدین
خوشحال میشم همکاری داشته باشیم
http://c7030.blog.ir/