عبور ابرها
یه اتاق رزرو کردم و نشستم که گزارشم رو بنویسم تا برای جلسه فردا آماده بشه. اما هر کاری میکنم غیر نوشتن گزارش. ذهنم آشفته است. پر از فکر، شاید هم پر از خالی!
فکرها شکل مشخصی ندارن فقط یه ترافیک تابت توی ذهنم در جریانه. همزمان، یه نور خوبی از بالا روی میزی که نشستم تابیده که هر از گاهی تاریک میشه. وقتی به آسمون نگاه میکنم، میبینم که یه توده ابر جلوی تابش آفتاب رو گرفته. یه حس خوبی داره این تاریکی موقت. اصلا نمیدونم چرا! اما دوست دارم که طولانیتر باشه. انگار وقتی تاریک میشه، دلم آروم میشه و فکرهام خاموش میشن.
فکرهایی که شکل مشخصی ندارن توی تاریکی موقت رنگ میبازن و فراموش میشن، اما دوباره آفتاب برمیگرده!
همیشه توی نوشتههایی که خوندم، آفتاب یه حس خوب داره. احساس امیدواری!
اما روزهایی که ذهنم مغشوشه و خسته، دوست دارم هوا ابری باشه. این ابر و تاریکی نسبی که ایجاد میکنه، نمیذاره فکرهای ناخوشایند توی ذهنم خودی نشون بدن. محو میشن و من فرصت میکنم یه نفس راحت بکشم از دستشون.
- ۱۸/۰۶/۲۷