صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

کمپ

سه شنبه, ۱۹ ژوئن ۲۰۱۸، ۱۲:۰۱ ب.ظ

در راستای تجربه‌های جدید، هفته پیش تصمیم گرفتم چندجایی رو که در اطراف ادمونتون هست و تا به حال نرفتیم رو به مرور برم و ببینم. برای همین بین دوستامون یه اعلام عمومی کردم که ما داریم آخر‌هفته میریم تا چندتا از جاهای بکر طبیعت رو ببینیم. اول قرار بود صبح بریم و شب برگردیم اما یکی از بچه‌ها پیشنهاد داد که شب هم بمونیم و توی کمپ‌سایت چادر بزنیم.

اولین روزهای ورودم به ادمونتون به یک کمپ رفته بودم و خیلی برام خوش خاطره نبود. برای همین اول شروع کردم انقلت آوردن که نه و شب برگردیم و از این دست صحبت‌ها. بعدم که بحث مسیر طولانی و سختی رانندگی شد، شروع کردم دنبال جا گشتن برای رزرو. خلاصه هیچ‌طور نمی‌خواستم زیر‌بار کمپ رفتن و چادر زدن برم. تا اینکه یادم افتاد به خودم قول دادم تا ترس‌هام رو کنار بذارم و پذیرای اتفاقات غیرمنتظره زندگی باشم. این بود که در یک نرمش قهرمانانه، اعلام کردم که ما هم میایم کمپ. البته این رو هم بگم که یه مقدار زیادی‌اش هم از جا پیدا نکردن بود. یعنی انگار خدا هم مصر بود که من رو در این عمل انجام شده قرار بده :دی

روز موعود فرارسید و ما راهی سفر شدیم. سفر بی‌نظیری بود. نه از این جهت که سختی نداشت و همه چیز راحت و آسون به دست اومد. از این جهت که توی این سفر، تمرین صبر کردم. به نظرم کمپ رفتن و چادرزدن علاوه بر هیجانات و جذابیت‌هاش یه درس خیلی بزرگ به آدم میده. درس صبر. شب موقعی که سردت شده و خودت رو تا جای ممکن توی کیسه خواب پنهان کردی و فضای کافی برای تکون خوردن و قلت زدن نداری، باید از این گرمای موقتی دل بکنی و بری بیرون از چادر و با خودت یه زنگوله ببری تا در راه رسیدن به دستشویی خرس عزیز به سراعت نیاد. صبح با صدای پرنده‌ها از خواب بیدار میشی اما تمام دست و پاهات یا از سرما یا بر اثر فضای کم کیسه خواب، بی حس شدن و نمیتونی از جات بلند بشی. بعد با هر سختی که هست از چادر میای بیرون و لذت میبری از این هوای صاف و بوی چوب سوخته که فضا رو پر کرده. روبروی آتش می‌شینی و دست‌ و پاهات کم کم گرم میشن و زندگی در وجودت دوباره جریان پیدا میکنه. اون موقع است که یه احساس رضایتی میکنی از تمام صبوری‌هایی که کردی. اصلا خواب پر از بیداری دیشب، آرام‌ترین خواب جهان میشه.


شاید همه از هیجانات کمپ رفتن و چادرزدن لذت ببرن. از اون چای روی آتش و سوسیس تنوری و بازی ها و خنده‌های شبانه و بعضا اتفاقات ترسناک و خنده‌دار اما برای من کمپ با صبرش خاطره‌آنگیز شد. اگه ازم سوال کنن چی رو توی کمپ زدن دوست داری، میگم صبوری کردن و بزرگ شدن رو. اینکه هر چی که بخوای حاضر و آماده نیست و باید تلاش کنی تا به دستش بیاری و بعضی اوقات کیفیت نتیجه به دست اومده اصلا چنگی به دل نمیزنه اما برای تو خیلی باارزش میشه. کمپ زدن مثل زندگی واقعی ماست و من این واقعی بودنش رو دوست دارم. 

  • مریم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی