صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

اضطراب

جمعه, ۲۰ اکتبر ۲۰۱۷، ۰۸:۵۴ ق.ظ

هوا گرگ و میش است و نور سفید بی‌جانی از مرز میان دو پرده‌ی اتاق به درون راه یافته است. اگر ساعت دیجیتال روی میز نبود هنوز نمی‌شد از روی ساعت دیواری، زمان را تشخیص داد. ساعت ۷:۱۵ بود و من طوری از خواب بلند شده بودم که انگار در کوسی دمیده شده اما آرامش و سکوت صبحگاهی غیر از این را شهادت می‌داد. 


سعی کردم دوباره بخوابم اما بی‌فایده بود. دلم هر چیزی میخواست غیر از خواب. زیادی که تلاش کردم تا خودم را به خواب بزنم، حال صبح روز کنکور برایم یادآوری شد. شاید حتی قلبم به مراتب تندتر می‌تپید. روز پیش رو را با خودم مرور کردم و دیدم هیچ‌چیزی برای نگرانی و اضطراب نیست جز همان فکر لعنتی که ۴شنبه آینده باید چه چیزهایی بگویم و چه چیزهایی بخواهم. 


نمی‌دانم چرا انقدر درخواست کردن و نه شنیدن برایم سخت است. تمام مدت فکرم مشغول این مطلب است که اگر در جواب صحبت‌هایی که چند روزی می‌شود من فراری از تکرار برای خودم روزی سه مرتبه مرور میکنم، نه بشنوم باید چه عکس‌العملی داشته باشم. اما بیشتر از نه شنیدن از پس‌لرزه‌هایش می‌ترسم. از پشت چشم نازک کردن‌ها و کم محلی و پرتوقعی آدم‌ها. البته همه‌ی داستان نگرانی من در این دو خلاصه نمی‌شود. کمی هم از اثرات تصمیمم بیم دارم و می‌ترسم تحت تاثیر احساسات این راه حل پرچالش به ذهنم خطور کرده باشد.  


همه‌ی این ترس‌ها و نگرانی‌ها را که کنار می‌گذارم با خودم می‌گویم: یک سوره واقعه بخوان و دل به دریا بزن. نتیجه هر چه باشد خیر توست مطمئن باش. بعد از این جمله کمی آرام‌تر می‌شوم. بعد برای خودم صبحانه آماده می‌کنم و پشت کامپیوتر می‌نشینم تا ثبت کنم آنچه که بر من گذشته است و آغاز کنم یک روز جدید را. 

  • مریم

نظرات  (۱)

میرزا، یه حال و احوالات آشنایی رو برام تداعی کردی...
خیره ان‌شاءالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی