صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

زمان

پنجشنبه, ۷ سپتامبر ۲۰۱۷، ۰۳:۰۹ ب.ظ

 از اولین روزی که عاشق شده‌ام ۴ سال گذشته. از اولین روزی که در ورودی خانه‌مان هنوز نرفته دلم برایش تنگ شد. از آن روزی که یک گل سرخ هدیه گرفتم و یک عطر و او دستپاچه بود. هر دو داشتیم قمار میکردیم اما جز هوس قمار دیگر برایمان نمانده بود. هر دوی ما از دلبستن می‌ترسیدیم. من اما بیشتر. خوب بلد بودم مهربانی کنم و دوست داشته باشم اما عشق ماجرای جدیدی بود. عشق دلبستگی داشت و ماندن و من انگار از ابتدا آدم رفتن بودم. حالا چه اتفاقی افتاده بود که میخواستم در همان لحظه و همان زمان بایستم و نگذارم برود. نمیدانم. 

اصلا نمیدانم اسم این حال عشق است یا نه. اما میدانم یک دوست داشتن عادی نیست. اینکه بخواهی زمان را برای بودنش نگه داری یک حال عجیب است که قبل از آن روز هرگز تجربه‌اش نکرده بودم. 

حالا ۴ سال از آن آٰرزو می‌گذرد و من خوشحالم که نتوانستم زمان را نگه دارم. اگر زمان می‌ایستاد عشق ما جاری و سیال نمی‌شد. با گذر روزها و فراز و نشیب‌های زندگی سختی‌ها برایمان طعم شیرین آسانی را به ارمغان نمی‌آورد و اصلا من نمی‌فهمیدم که حال یک پیاده‌روی در خیابان‌های بی‌صدای یک شهر غریب در کنارش چگونه است. اصلا نمی فهمیدم که چه حالی دارد صبح ها برای همراهی با تو از خواب بلند شود و شب‌های سرد زمستان دستش دستانت را گرم کنند و حرف هایش دلت را. 

باید بگذاریم زمان عبور کند. کسی نباید در حرکتش مداخله کند و به او فرمان ایست دهد. حتی در بهترین لحظات زندگی و حتی در لحظه‌ی عاشق شدن هم نباید زمان بایستد. زمان با حرکتش به ما زندگی می‌بخشد اگر بایستد ما نیز از حرکت خواهیم ایستاد و حتی عشق هم با تمام جاذبه‌هایش در سکون رنگ می‌بازد. 

  • مریم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی