انتخابات
انتخابات هم تمام شد و من چند روز منتظر ماندم و فکرهایم را حسابی سبک و سنگین کردم تا آنچه که مینویسم فارغ از احساسات زودگذر، شرح آن داستانی باشد که بر ما گذشت. اما گذر زمان هم نتوانست، بیمهریهای دوستان مخالف را در خاطرهام طور دیگری ثبت کند. همهی حرفها و کنایهها و تهمتهایشان به اندازه روز اولی که شنیدم دردناک و سخت بود. نه از آن جهت که نوک تیز سخنهای نادرستشان روح مرا نشانه رفته بود، بلکه بیشتر نگران و ناراحت رفتارهای دوگانه و تحلیلهای سطحی بودم که برایشان تبدیل به عادتی پسندیده شده بود. ناراحت تهمتها، غیبتها و دروغهایی که اگر بهشان تذکر میدادی برافروخته میشدند و یا پای دین دار نبودن و اخلاقی نبودنت را به میان میکشیدند و در این باتلاق بیشتر فرو میرفتند یا با یک تغییر اسم، تهمت هایشان را انتقاد جا میزدند و تو را مجبور میکردند که بپذیری انتقادپذیر نیستی!! حال آنکه حرف بیسند هیچ جای دنیا اسمش انتقاد نیست!!! اگر هم اسناد و دلایلشان را نقد میکردی و دلیل می آوردی که این حرفها قابل استناد نیست که اوضاع بدتر از قبل میشد و به عنوان هدیه یک برچسب جاسوس و مزدور هم هدیه میگرفتی. اما بدتر از همهی این اوضاع آشفته، ناامیدی من از این جماعت بود. اینکه وقتی این حرفها را میشنیدم و این اوضاع و احوال را مشاهده میکردم اصلا تعجب نمیکردم و جا نمیخوردم. من که باید از دیدن یکی از این اتفاقات سر به بیایان می گذاشتم حالا انقدر سرد و کرخ شده بودم که بدترین واکنشام یک لبخند تلخ و یک آه از ته دل بود، همین و بس! دیدار آقای رییسی و تتلو دیگر برایم تیر خلاص بود! لحظه لحظهی آن فیلم و توجیهات باورناپذیر دوستان حامیشان برایم مسجل کرد که استاندارد دوگانه اساس کارشان شده است و دیگر گریه بر سر این مزار خالی بیفایده است. آن روز بود که با خودم گفتم باید اینها را بنویسم تا بعضی روزها که از بیحسی خودم به رفتارهای نادرستشان آزرده شدم. این متن را بخوانم و به یاد بیاورم که این خانه از پایبست ویران است . نوشتم تا عبرتی باشد برایم و همیشه مطالبهگر و اصلاحطلب بمانم و خواسته یا ناخواسته ایمانم را به دنیا نفروشم. اتفاقا حالا که اوضاع بر وفق مراد است باید به خاطر داشته باشم که حق طلبی و ارزشهایم را فدای مصلحت نکنم.
- ۱۷/۰۵/۲۴