استعفا
امروز جواد ظریف استعفا داد. استعفایش برای من خیلی خبر بدی بود. منی که در این سالهای بعد از ۸۸ مدام در آٰرزوی بهبود شرایط ایران هستم و برایش با دیگرانی که در اطرافم زندگی میکنند میجنگم. او استعفا داده بود و من احساس میکردم که دیگر هیچ دفاعی از اوضاع کنونی ایران ندارم. باید اعتراف میکردم که شرایط خیلی بد است. از مدتها پیش که دلار مدام جا به جا میشد و ترامپ یک تحریم پس از دیگری بر علیه ما تصویب میکرد و FATF تصویب نمیشد و هزاران اتفاق ریز و درشت دیگر که حال همه را بد کرده بود، من همچنان همان مریمی بودم که به همه امیدواری میدادم که اوضاع درست میشود که آنقدرها هم اوضاع بد نیست اما امروز اسلحهی امیدواری ام را زمین گذاشتم! نه بعد از یک سال و اندی، بعد از حدود ۱۰ سال که هر روز منتظر بودم که اوضاع دوباره خوب شود، امروز بیتاب شدم و ناامید.
حس میکردم که امروز دوباره ۲۸ مرداد ۳۲ است، فروردین ۵۸، خرداد ۸۸، بهمن ۸۹. امروز همهایی آنروزها با هم بود و من دیگر حرفی نداشتم! خیلی بد است که مقابل تمام آدمهایی که منتظر پاسخ تو هستند سکوت کنی و سر تکان دهی! خیلی سخت است که باور کنی قرار نیست به این زودیها ایران خانهی خوبان شود. انگار این سرزمین قرار نیست رنگ خوشی به خود ببیند. خون دلهایی که خوردهایم قرار است باز هم ادامه پیدا کند. در این طرف کرهی خاکی هییچ خبری نیست اما دل من بیتاب و بیقرار آن گربهای است که کیلومترها آنطرفتر سرش دعواست.
من دوست ندارم که روزی باور کنم که دیگر وطن جایی برای ماندن نیست. دوست دارم بمانم و بسازم. اما امروز که جواد ظریف استعفا داد احساس کردم ساختنی که مدام خرابش کنند بیفایده است. چه طور میتوان در کنار کسانی زیست که دوستت ندارند و تو را نمیخواهند و ساختههایت را خرابه میخواهند. چه طور میشود کنار این حجم نفرت زندگی کرد؟ آن هم نفرتی که قدرت به دست است. نفرتی که دست دوستیات را گاز میگیرد و گردنت را فشار میدهد و نفست را حبس میکند.
چه طور میشود کنار آدمهایی زندگی کرد که اکثریت نیستند اما خودشان را محور جهان میدانند. آدمهایی که در دروغهایشان غرق شدهاند و منافعشان را به نام اهداف انقلابی نامگذاری میکنند و خشم و نفرتشان را با ارزش های انقلاب رنگ میزنند. چه طور میشود کنار این دسته آدمهای مخوف زندگی کرد؟ آدمهایی که در ظاهر دوستانت هستند و در باطن ممکن است روزی آن ور میزهای اعتراف ببینیشان که دستشان را روی گلویت فشار میدهند تا بنویسی که چقدر «وزارت عشق» جای خوبی است.
همهی این سوال ها در ذهنم بیجواب مانده است.تنها امیدم به مهربانی خداست که صدای قلبهایی که میخواهند وطنشان جایی برای ماندن باشد بشنود. درست مثل لحظهای که صدای پیامبر را شنید و فتح مکه را به او نوید داد.