غرغرو
وقتی چندماه گذشته رو مرور میکنم. یا وقتی کسی بهم پیام میده و احوالپرسی میکنه. یا وقتی استیو ازم میپرسه که حال خودت رو چه طور ارزیابی میکنی. در پاسخ به همهشون یه موجود غرغرو هستم. یه موجود خسته که اصلا برام دوست داشتنی نیست. انگار میخوام لیست تمام اتفاقات بدی که افتاده برای همه تعریف کنم. اصلا از موفقیتهای آدمهای اطرافم خوشحال نمیشم. دوست دارم هیچ کس فعلا موفق نشه یا حداقل از من انتظار خوشحالی نداشته باشه.
قبلا فکر میکردم این حالتم به خاطر این هست که یک شرایط ایدهآلی میخوام که فراهم نشده و نمیخوام توی دیگران ببینمش و این فکر حالم رو به مراتب بدتر میکرد و خودم رو از خودم منزجرتر اما تازگیها فهمیدم. « من حالم خوب نیست » و به ازای تمام سالهایی که ادای آدمهای خوشحال و خوب رو درآوردم میخوام این جمله رو فریاد بزنم. هر روز با ترس اینکه دیگه بقیه دوستم نخواهند داشت. دیگه همه از من خسته میشن مواجه میشم اما برام مهم نیست. میخوام یه بار هم که شده امتحانش کنم.
من هنوز کار میکنم. صبحها با کمربند سنگی که گرم میشه میشینم پشت کامپیوتر و تایپ میکنم. هر از گاهی وسط کار که اضطراب بهم غلبه میکنه میرم سراغ ساختن فیلم بچهها و این حالم رو خوب میکنه. بعد دوباره به صفحهی سبز overleaf که پر کدهای لتک هست خیره میشم و ادامه میدم. روزی سه تا لیوان قهوه میخورم و هر ۸ ساعت استامینوفن تا بتونم دووم بیارم. دووم بیارم شنیدن صدای گریههای پسرم رو و نرفتن. یا رفتن و زودبرگشتن. یا رفتن و تحمل استرس کارهای مونده.
برای آدمها اینا رو نمیگم اما اونا همه از اینکه چقدر قوی هستم برام حرف میزنن و من نمیدونم چرا حالم از این کلمه بهم میخوره! انگار یه چیزی در وجودم میگه من اگه نخوام قوی باشم؟ اگه بخوام یه زن معمولی باشم که صبحا از خواب بلند میشه و موهاش رو شونه میکنه و لباس خوشگل میپوشه و به قول فائزه رژ میزنه و توی خونه جولان میده کی رو باید ببینم؟
باشه شماها بگید من اینطوری خوشحال نیستم. ولی شما از کجا میدونید وقتی که من حتی یک روزم اینطوری زندگی نکردم. این آیندهی ثابتی که برامون تصویر کردن چقدر مضحکه! چقدر اسیر شدیم در فضای زن شاغل، فعال اجتماعی و ....
من مخالف حقوق زنان نیستم اصلا. اما احساس میکنم یه موقعهایی این فضاهایی که میخوان به تو قدرت بدن هم دارن اسیرت میکنن. من از این احساس قدرتی که باید داشته باشی و اگه نباشه بده خیلی اذیتم. و عمیقا میبینم که این از فضایی که درش زندگی کردم میاد. از پدر و مادرم گرفته تا دوستانی که همیشه کنارم بودن.
- ۲۰/۱۰/۱۵
آخ که چقدر هم دل بودم با این پستت مریم