صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

مثل میم

چهارشنبه, ۲۰ فوریه ۲۰۱۹، ۱۱:۲۹ ق.ظ

دیروز طبق عادت، وسط کارهایم سری به اینستا زدم. نوتیفیکشن‌ها من را به صفحه‌ی الهه برد. اول سرگرم تماشای عکس لیلی شده بودم. نگاه آشنایش در عکس‌هایی که الهه برایم می‌فرستد همیشه چند دقیقه‌ای من را درگیر خودش میکند. با دیدن هر عکس لیلی، برگ‌های خاطراتم با الهه ورق می‌خورد. گاهی باورم نمی‌شود که این همه سال از آشنایی‌مان گذشته است. از روزهایی که زمان‌های زیادی را کنار هم بودیم تا امروز که از هم دور افتاده‌ایم اما دل‌هایمان همچنان بهم نزدیک است. در همین فکرها بودم که کامنت الهه نظرم را جلب کرد. نوشته بود: « هنوز خودم هم باورم نشده است که مامان شده‌آم». این را در جواب دوستی گفته بود که ناباورانه از مادر شدنش ابراز خوشحالی کرده بود. این جمله‌اش بیشتر من را در فکر فرو برد. صفحه‌ی اینستاگرامش را بالا و پایین میکردم که چشمم به پستی خورد که انگار قبلا ندیده بودم. شروع به خواندن کپشن کردم و باز هم یک جمله‌‌ی دیگر من را در بررسی سیر خاطراتم و روزهایی که بر ما گذشته است، مصمم کرد. الهه از م نامی گفته بود که بعد از ازدواج تغییر کرده بود و آرام شده بود. نمی‌دانم چرا حس میکردم این م نام من بوده‌ام. اولش از این تشابه اسمی خوشحال نشدم. دوست نداشتم که من در ذهن الهه یا دوستان دیگرم شده باشم یک آدم آرام و ساکت. اما وقتی خوب فکر کردم، دیدم من واقعا تغییر کرده‌ام. از آن عصیان و شور و هیجان روزهای بیست‌سالگی‌ام در من چیزهای کمی مانده است. انگار دلم کوچک شده است. تازگی‌ها به همه پیشنهادات عاقلانه می‌دهم. زندگی روتین را بیشتر دوست دارم . با دیگران کمتر حرف میزنم تا کمتر ناراحت‌شان کنم. یک جاهایی سکوت میکنم و حرف‌های نادرست آدم‌ها را نشنیده می‌گذارم. این‌ها من نبودم! 


من تغییر کرده بودم. انقدر نرم و آرام که خودم هم باورم نمی‌شد. دلم برای شور و هیجان‌های بیست سالگی تنگ شده بود. برای آن روزهایی که وصیت نامه می‌نوشتم و توی کشوی اتاقم قایم میکردم و دنبال کارهایی میرفتم که یک بایدی برای‌شان در ذهنم ساخته بودم و دیگر مهم نبود چقدر خطرناک باشند. همان شب‌هایی که تا دیروقت بیدار می‌ماندم تا یک مقاله‌ای را برای نشریه برسانم و دوست داشتم هر چه تیزتر و برنده‌تر بنویسم تا جان کلامم به مخاطب برسد. دوست نداشتم هیچ قسمتی از حرف‌هایم سانسور شود. روزهایی که از قصد سر تا پا سبز می‌پوشیدم و به دانشگاه میرفتم تا یک کسی از من سوال کند و دلیلش را بگویم. می‌خواستم با تمام وجودم، خودم را ابراز کنم. فکرهایم را دنبال کنم و از هیچ کس و هیچ چیز نمی‌ترسیدم.  روزهایی که پایین نامه‌هایی که برای توضیح می‌نوشتم با اطمینان کامل یک خط اضافه میکردم که خدا برایم کافی است. دلم برای این اطمینان‌های جوانی و آن سرزندگی‌ها تنگ شده است. 


نمی‌دانم دقیقا کی و کجا رنگ این دنیا را گرفتم؟ نمی‌دانم چرا این روزها محمد را از تغییر دادن راهش می‌ترسانم و مدام یادآوری میکنم که زندگی نیازمند پایداری است. این علاقه به پایدار بودن و ثبات را نمی‌دانم از کدامین روز در وجود خود کاشتم که حالا اینقدر رشد کرده است و قد کشیده است. اما الی راست گفته بود. م تغییر کرده است. او مودبانه نوشته بود آرام شده است اما من گستاخانه می‌گویم که رام شده است. میم ای که الهه توصیفش میکرد بعد از ازدواج تغییر کرده بود اما من با سفر تغییر کردم.  در روزهای آرام زندگی‌ام دلم میخواست موج باشم و آسوده نباشم و در روزهایی که تلاطم دریای زندگی زیاد شد و هر روز موجی از پس موج دیگر به من هجوم آورد، دلم خواست که از دریا به ساحل فرار کنم. 


یک ماهی می‌شود که دوباره دلم دریا می‌خواهد. این بار عمیقا تلاطم دریاها را می‌بینم و دلم میخواهد بخشی از آن باشم. از موج‌ها کمتر می‌ترسم و دوباره دوست دارم که من نیز موجی باشم در این دریای زندگی. دارم سعی میکنم همان بیست سالگی‌آم باشم اما با کوله‌باری از تجربه. یک موج هدفمند نه یک موج عصیان‌گر. دوست دارم به ساحل برسم و هر بار گروه زیادی از در ساحل ماندگان را با خودم همراه کنم. یادم نرفته است که موج‌های عصیان‌گر گاهی وسط آب‌ها متوقف می‌شوند. 



پی نوشت : مثل میم ای که در متن الهه بود لزوما من نبودم اما دلم خواست که اینطور برداشتش کنم :)

  • مریم

نظرات  (۲)

  • الهه ابوالحسنی شهرضا
  • خیلی جالب بود :)
    میم که تو نبودی
    یه آدم خیلی دوری بود که اصلا بعیده متن من رو بخونه و اگر هم بخونه متوجه نمیشه که میم خودشه.
    ولی جالبیش اینه که قبلا یه نفر دیگه هم ازم پرسید که میم اون بوده یا نه. انگار این مجهول بودنه بیشتر باعث میشه آدما خودشونو با این توصیف مقایسه کنن.
    دقیقا :) مجهول بودن باعث میشه که تو بتونی خودت رو جای اون شخصیت بذاری و باهاش همزاد‌پنداری کنی. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی