رمضان امسال
ماه رمضان همیشه برای من ماه خاصی بوده. ماهی که با تمرکز بر روی خودم برایم معنی پیدا کرده است. زیارت هم برای من همین حس را دارد. جایی که میروم و به حاشیهها فکر نمیکنم و فقط به حال خودم و درونم توجه میکنم. انگار هر جا و هر زمانی فرصت این کار برای انسان فراهم نیست یا حداقل من بلد نیستم که همه جا و در همهی لحظات به حاشیههای زندگی دل نبندم و حواسم را جمع آن مهمترهای وجودم کنم.
امسال اما رمضان طور دیگری است. نمیتوانم روزه بگیرم و یک عزیز کوچکی در درونم حرکت میکند و این ور و آن ور میرود. خوشحالم که در این روزه نگرفتن و ناراحتی نبود حس و حال ماه رمضان تنها نیستم اما رمضان امسال برای من طور دیگری شده است. امسال من به دو نفر فکر میکنم. به خودم و به علی. اگر قرآن می خوانم برای هر دویمان است. اگر دعا میخوانم برای هر دویمان دعا میکنم. انگار به درون هر دونفریمان فکر میکنم. سعی میکنم برای سوالهایی که علی از من خواهد پرسید جوابهای خوبی پیدا کنم. سعی میکنم از همین لحظه ای که در درون من است و حس من این است که احساسات من را بیش از هرکسی میفهمد با احساسات مذهبیام آشنایش کنم .اینکه چرا با خدا حرف میزنم. اینکه چرا از این آیهی قرآن لذت میبرم و چرا هنوز آن یکی آیه را نمیفهمم.
اینکه میگویم جواب سوالهایش را آماده میکنم به این معنا نیست که دودوتا چهارتا میکنم و منطق جمع و جور میکنم که صد البته آن هم لازم است و در این زمینه هم کارهایی کردهام اما در این ماه دارم سعی میکنم با تمام احساسات مذهبیام با تمام خط و خطوطها و کلماتی که با آنها ارتباط گرفتهام، آشنایش کنم. اولش شاید کلیشهای شروع شد. از بقیه شنیده بودم برای اینکه بچه صالح بشود سورهی انبیا بخوانید. به دلم نشسته بود اما خواستم امتحانش کنم. امتحانش کردم و نتیجه برای من فرق کرد. با قصههایی که در سوره بود ارتباط میگرفتم. با زکریا که برای آمدن یحیی دعا میکرد، دعا میکردم. خودم را میدیدم در لحظات مختلف زندگی با داستان هر کدام از پیغمبرها.
انگار که داشتم برای علی تعریف میکردم که چه چیزهایی برایم اتفاق افتاده است و من چه طور بودهام و گاهی هم دوست داشتم که چه طور باشم اما موفق نبودم. قرآن برایم ورد و دعایی نبود که بخوانیم و بچه صالح شود یا سالم شود. با علی میخواندمش. با علی خودم را مرور میکردم لا به لای کلماتی که آشنا بود و پر از روشنایی.
با علی تجارب مذهبی را از سر گذراندم که شاید شروعش کلیشه بود اما ادامهاش انتخابم بود و حال متفاوتی که با هر کدامشان داشتم. هر یک را که با آن ارتباطی برقرار نکردم، ادامه ندادم اما آنهایی که میشدند واسطهی گفتگوی من و او را تا آخر ادامه می دادم. منی که همیشه کم حافظه بودم و هنوز هم هستم. حالا یک کارهایی بود که از یادم نمیرفت و این باورش برایم سخت بود.
رمضان امسال برایم متفاوت شروع شد. نیت امسالم خودم نیستم. میخواهم خودم را برای پسرم تعریف کنم. آن هم بخشی از خودم که مهمترین بخش وجودم است. امیدوارم که در این راه موفق باشم. :)
- ۱۹/۰۵/۰۶