صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

پروانگی

دوشنبه, ۱۵ اکتبر ۲۰۱۸، ۱۱:۵۱ ق.ظ

امروز اولین روزی بود که موفق شدم تیکه تیکه بخوابم. از شب تا آخرین باری که واقعا  از خواب بیدار شدم نزدیک به ۱۰ بار وقفه در خوابم داشتم. به بهانه‌های مختلف مجبور شدم از خواب بیدار بشم و اونقدر خسته بودم که هر بار بلافاصله بعد از بازگشت به رختخواب خوابم می‌برد. فکر می‌کردم این مدل خوابیدن باعث شروع سردردم بشه یا حداقل یه حالت کلافه‌ای توی من ایجاد کنه. اما هیچ‌کدوم از این اتفاقات نیافتاد. خیلی سرحال از خواب بلند شدم و راه افتادم تا این شهر تازه را در همین فرصت کمی که دارم بگردم. توی خیابان که راه میرفتم همه چیز برام جدید بود و پر از حس‌های خوب بودم. دوست داشتم همه چیز رو از اول بسازم. همه جا رو بشناسم. آماده‌ی یادگرفتن بودم و جستجو کردن برام سخت نبود. از اشتباه کردن نمی‌ترسیدم و حتی به خودم نمی‌خندیدم. هوا هم که عاالی بود. پاییزی و بارونی. باد شدیدی میومد اما سر جنگ نداشت و هر از گاهی یک تنه‌ای میزد و رد می‌شد. از ترس‌های پریروز خبری‌ نبود. همه رو جا گذاشته بودم و اومده بودم. امیدوارم وقتی برگردم هم این حال خوب رو با خودم سوغاتی ببرم. شاید شهرهایی که توش زندگی نمی‌کنی همیشه قشنگ‌تر به نظر میان و شاید هم یه جاهایی هستند که حس تازگی و نو‌شدن رو بهت هدیه میدن. دوست دارم فکر کنم دومی درسته. همیشه تفسیرهای اختیاری از دنیا برام جالب‌تر بودند. اما خلاصه‌ی همه‌ی این قصه‌ها میشه این جمله که بهترین حال آدم‌ها در دنیا حال جستچوگری‌شون هست. یعنی فرار از عادت‌هایی که لزوما خوب نیستن اما تو رو توی خودشون گیر انداختن. این سفر برام شروع نه گفتن به پیله‌هایی بود که دور خودم بستم. شاید هم وقت اون رسیده که پیله‌ها رو باز کنم و پروانه بشم. 

  • مریم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی