بسیار سفر باید - ۳
چند روزی هست که میخوام بنویسم اما انقدر برنامه اینجا فشرده است که از هر وقت خالی برای استراحت و تجدید قوا استفاده میکنم. الانم دراتوبوس هستم و در راه رفتن به هلند.
این سفر تجربه خیلی خاصی بود. با آدمها و فرهنگهای زیادی آشنا شدم و هر کدوم برای خودشون داستانی داشتند. آلمانی ها آدمهای جالبی هستند. بسیار دقیق و زمانمند و جدی. تمام کارها از نظرشون جدی هست و راجع به کارهایی که قبول میکنند انجامش بدن احساس وظیفه میکنند و دوست دارن تا به بهترین نحو انجامشون بدن. کاناداییها بسیار آسون گیر هستن و این حجم از برنامهریزی و دقت آلمانها در اجرای این برنامه براشون عجیب بود. همیشه در قرارهایی که داریم دیر میرسن و این یه کم برای آلمان ها دوست داشتنی نبود. امروز سرگروه آلمانها و کسی که هماهنگی های برنامه رو در این جا انجام میده به من گفت تو مثل همیشه اولین نفر هستی و سر وقت و رفت خودش برام بسته غذام رو گرفت و آورد. یه جورایی به خودم افتخار کردم بعدش. :دی
من اینجا تنها کسی هستم که غذای حلال میخورم و محدودیتهای غذایی و نوشیدنی زیادی دارم و نحوه برخوردشون خیلی برام دوست داشتنی بود. در تمام برنامهها، علاوه بر اعلام عمومی میان پیشم و برام صبورانه توضیح میدن که چه غذاهایی رو میتونم بخورم و چه نوشیدنیهایی هست که من میتونم استفاده کنم.
دو شب قبل اینجا یه برنامه فان تدارک دیده بودن که چند گروه میشدیم و هر کسی یه بخشی از غذا رو درست میکرد. گروه ما باید دسر آماده میکرد. با هم گروهی آلمانیام رفتم خرید توی سوپرمارکت و برای پیدا کردن یک دسر مناسب که منم بتونم بخورم کلی وقت گذاشت و تمام مواد لازم برای تهیه دسر رو چک کرد و این خیلی برای من ارزشمند بود. این در حالی بود که من ازش نخواسته بودم و من حتی از محدودیتهای غذایی ام چیزی نگفته بودم اما اون خودش سوال کرد و تمام مواد لازم برای تهیه دسر رو چک کرد تا مطمئن بشه که چیزی توش نیست که من نتونم بخورم. ایونت خیلی جذابی و جدیدی بود. اینطوری بود که شما مثلا دسر رو درست میکردی و بعد برای شام میرفتی خونهی یه دوست دیگه و بعد از خوردن شام میومدی خونهات و یه گروه دیگه از آدمها میومدن خونه شما برای دسر. اینطوری در یک شب ما با ۸ نفر جدید آشنا شدیم و گپ و گفتی داشتیم که خیلی آموزنده بود. من کلی راجع به جغرافیا و تاریخ و فرهنگ ملیتهای مختلف یاد گرفتم و این واقعا تجربهای نیست که در هر جایی بتونی بهش برسی. و راستش ناراحت شدم که در اکثر جمعهایی که با ایرانی ها داریم به جای حرف زدن راجع به مطالب مفید و جالب همهاش راجع به مسائل حاشیهای صحبت میکنیم. ناراحت کننده تر این بود که دیدم بچههای اینجا که از فرهنگهای مختلف هستن بیشتر راجع به کشور من و مسائل فرهنگی و سیاسیاش میدونن و براشون جذابه که بدونن تا دوستان عزیزمون توی ایران. اینجا واقعا بازی و فان هدف اصلی جمع شدن آدمها دور هم نیست. بیشتر دوست دارن راجع به همدیگه بیشتر بدونن و تجاربشون رو به اشتراک بذارن و این رو خیلییی دوست داشتم.
یه اتفاق خوب دیگه این بود که همگروه من توی خوابگاه زندگی میکرد و این موضوع باعث شد برای درست کردن دسر به خوابگاهش بریم و اونجا رو هم از نزدیک ببینم. اونجا هم خیلی بامزه بودش. یه آشپزخونه با کلی آدم که هر کدوم در حال انجام یه کاری بودن. یکی غذا درست میکرد. یکی ظرف میشست. شب هم که برای میزبانی مهمونهامون برگشتیم خوابگاه یکی از بچههای خوابگاه هم بهمون پیوست که از آفریقای جنوبی بودش. من همیشه فکر میکردم که ساکنین آفریقای جنوبی همه سیاهپوست هستن برای همین اصن باورم نمیشد که این دوستمون مال اونجا باشه اما اون شب یاد گرفتم که این فکرم کاملا غلطه. خیلی خانم گرم و مهربونی بودش. برای کسایی که میخواستن چایی درست کرد و به جمعمون پیوست و کلی صحبت کردیم. ازم از ایران پرسید و گفت که خیلی علاقهمند هست که بیاد و ایران رو ببینه. منم سعی کردم کلی تشویقش کنم و بگم که ایران واقعا جای قشنگی هست برای بازدید و کلی جاهای دیدنی داره.
خلاصه که اگه فرصت سفر و تعامل با آدمهایی با فرهنگهای مختلف براتون فراهم میشه نترسید. به نظرم در کنار ترسش و سختیهاش اتفاقهای بسیار خوبی براتون میافته که بعدا حس میکنید به سختیهایی که کنارش تحمل کردید میارزیده. خیلی هم بیشتر میارزیده.
همچنان برام دعا کنید تا در ادامه سفر هم بتونم تجارب بیشتر و بهتری کسب کنم و کمتر برام سخت باشه :)
ببخشید که نحوهی نگارش متن هم خیلی جالب نیست و جذابیت زیادی برای خوندنش وجود نداره. بسیار با عجله و در وقتهای اضافه جهت ثبت خاطرات نوشته شده. :دی
- ۱۸/۰۵/۰۹