بسیار سفر باید - ۱
بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره بنویسم. شاید این تصمیم به خاطر این باشه که در آستانه یک اتفاق جدید هستم. اتفاقی که ترسها و دلخوشیهای زیادی با خودش داره.
چند ماه پیش بود که یک ایمیل از طرف دانشگاه اومد و از علاقهمندان خواسته بود که برای یک تور آموزشی اپلیکیشن پر کنند. من هم وقتی مشخصات تور رو خوندم خیلی علاقه مند شدم و شروع به پر کردن فرم و ارسال مدارکم کردم. به محمدم گفتم که اونم این کار رو بکنه اما محمد پشت گوش انداخت و یادش رفت که پیگیری کنه.
یکی دو ماه گذشت و من به کل یادم رفته بود که اصن برای چنین چیزی ثبت نام کردم. تا اینکه یه روز صبح یه ایمیل دریافت کردم که توش نوشته بود برای رفتن به این سفر آموزشی پذیرفته شدم. باورم نمیشد. کلیی خوشحال شدم و ذوق کردم که یوهو یادم افتاد باید تنهایی برم به این سفر! این فکر تنها سفر کردن حسابی ترسوندتم. گفتم بیخیالش بشم و ایمیل بزنم و بگم که نمیتونم بیام اما یه حسی در درونم میخواست که این تجربه رو از دست ندم. برای همین ایمیل نزدم و یه جورایی کنسل کردن سفر رو به تاخیر انداختم.
ایمیل های مربوط به سفر یکی پس از دیگری میومدن و من رو به لحظهی موعود تصمیمگیری نزدیک میکردن. خلاصه روز موعود فرارسید و من باید تصمیم خودم رو میگرفتم. کلی با محمد صحبت کردم و سعی کردم براش هزار تا دلیل بیارم که رفتنم خوب نیست اما محمد قانعم کرد که این سفر با تمام سختیهایی که میتونه داشته باشه پر از تجربههای منحصر به فرد هست که ممکنه به این زودیها تکرار نشه. بعدش سعی کردم استادام رو بهانه کنم که اجازه نمیدن من دوهفته برم برای این سفر که خیلی هم ارتباط مستقیمی به کارم نداره اما خب اونا هم وقتی شنیدن با اینکه خیلی خوشایندشون نبود، هر دو بهم گفتن که این تجربه خیلی خوبی هست که من نباید از دست بدم و تشویقم هم کردن که برم.
این بود که تمام بهانهها از من گرفته شد و اون روح تجربهپذیر و ریسک خواهم به روح یک جا نشینم پیروز شد و من الان در راه سفر هستم.
به اولین فرودگاه رسیدم و دارم تند تند تایپ میکنم که از پرواز بعدی عقب نمونم چون کم کم دارن مسافرها رو صدا میکنن. توی پرواز قبل با یک پدر و پسر بامزه همسفر بودم. سعی کردم باهاشون دوست بشم اما تمام سعیم رو نکردم و نتونستم به اون قسمت محتاط وجودم مسلط بشم و گپ و گفت طولانی برقرار کنم. اما خب به به حداقلی رسیدم و قسمت اول سفر خوب بود شکر خدا.
دارم میرم در پرواز بعد و شدیدا مشتاقم ببینم که چه میشود و با چه کسایی همسفر میشم و چه چیزهایی جدیدی یاد خواهم گرفت.
فقط همین رو براتون بگم که این تنهایی ترسناک یه حس خیلی حاص و عجیبی داره که من به همه توصیه میکنم یه بار تجربهاش کنم. از تجربههای بعدی به زودی براتون مینویسم. فعلا بریم که یه پرواز ۹ ساعته رو داشته باشیم با کلی اتفاقات که در انتظارمونه.
دعا کنید که به خیر بگذره و من از پسش بربیام.
- ۱۸/۰۵/۰۶