صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

بسیار سفر باید - ۲

يكشنبه, ۶ می ۲۰۱۸، ۰۳:۳۹ ق.ظ

خلاصه رسیدم بروکسل و الان در حالی که در قطار بروکسل به سمت آخن، نت رایگان یافته‌ام دارم این‌ خطوط رو می‌نویسم. 


متاسفانه توی پرواز قبلی نتونستم بخوابم و چون دوست بغلی هم از اول تا آخر خواب بود، دوست هم نشد که پیدا کنم. البته کلا فضای پرواز هم خواب بود. یعنی چراغ‌ها رو خاموش کرده بودن و ملت یا خواب بودن یا داشتن فیلم می‌دیدند. 


وقتی رسیدم هم تمام فکر و ذکرم پیدا کردن نت رایگان و تماس با خانواده و بعدم یافتن ایستگاه قطار بودش که خدا رو شکر هر دو خیلی سریع میسر شد. 

از سر وقت بودن قطارهاشون خیلی لذت می‌برم. برعکس ادمونتون، اینجا همه چیز سر وقتش اتفاق میافته و کلا سیستم حمل و نقل عمومی خیلی جدی هست. حالت شهر هم که قدیمی و لوکس هست و توی بروکسل تقریبا هر ۵۰ متر یه کلیسای قدیمی دیده می‌شد. الان هم که در راه آلمان هستم از شهر Leige عبور کردم که البته قراره بازم بهش یه سری بزنیم و خیلی خیلی خوشگل بود.  کلا تجربه قطار سواری و تماشای شهرها و منظره‌ها از پنچره قطار رو خیلی دوست دارم و خوشحالم که این تجربه باز هم برام تکرار شد. یه نکته دوست داشتنی دیگه سرسبزی  بی‌نظیرش هست. در حال حاضر ادمونتون تازه داشت مسیر سبز شدن و بهار شدن رو طی میکرد و خیلی در اوایل راه بود اما اینجا کاملا همه جا سبز هست و درخت‌ها پر از شکوفه. احساس میکنم ماشین زمان سفر شدم :دی تصویر این خونه های قدیمی و قلعه مانند وسط این همه سرسبزی من رو همه اش یاد این فیلم‌های رمانتیک قدیمی میندازه که توش خانم‌ها از اون لباس های پفی می‌پوشیدن. این قدیمی بودن رو دوست دارم با اینکه میدونم همین حس قدیمی و سنتی که اروپا داره یه بدی‌هایی هم با خودش میاره. هنوز با اخلاق بدی روبرو نشدم که براتون بگم و البته دنبال یافتن اخلاق‌های بد هم نیستم. به نظرم باید سعی کنیم تا حد ممکن دنبال مثبت‌ها باشیم به خصوص در سفر. 


یه اتفاق جالب دیگه هم این بود که، چون توی بلژیک کلا زبان رسمی فرانسه هست و همه چیز رو به فرانسه و بعد هلندی اعلام میکنن وقتی اون تهش نهایتا یه چیز نصفه و نیمه‌ای به انگلیسی هم میگن من دیگه توی ذهنم ترجمه نمیشه. یعنی فرآیند ترجمه انگلیسی به فارسی که هنوز توی کانادا توی ذهنم انجام میشه موقع حرف زدن آدمها، اینجا انقدر که زبان بیگانه‌تر و غیرقابل فهم‌تر شنیدم، انگلیسی برام حکم زبان مادری رو پیدا کرده. :))


من برم به ادامه مسیر توجه کنم و از این همه سرسبزی لذت ببرم که قطعا به این زودی‌ها قطارسواری و تماشای این حجم از سرسبزی نصیبم نخواهد شد. 


بازم التماس دعا از همگی. هنوز ناشناخته‌های زیادی پیش روم هست که باید بهشون فائق بشم و بشناسمشون. :)

سعی میکنم هر روز رو اینجا ثبت کنم برای انباشت تجربه‌‌ها، ترس‌ها و آرزوها 

  • مریم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی