صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

صدای رویاها

سرگشته اما امیدوار در جستجوی آرامش

تصادف

دوشنبه, ۲۹ ژانویه ۲۰۱۸، ۱۲:۲۷ ق.ظ

جمعه حوالی ساعت ۹ شب بود که دوباره از خانه بیرون رفتیم. برف همچنان بی امان و خستگی‌ناپذیر می‌بارید. شهر از صبح دیروز سپیدپوش بود و حالا دیگه ماشین‌های برف روب شهرداری هم نمی‌توانستند پا به پای این برف بیایند و جاده‌ها را تمییز کنند. از آن روزهای شلوغ بود که مجبور بودیم برای رسیدن به کارهای عقب مانده و پیچ در پیچ‌مان توی خیابان‌ها چرخ بزنیم و توفیق اجباری حضور در این ترافیک غیرقابل پیش بینی اما لذت بخش این شهر کوچک هم نصیبمان شود. حالا فکر نکنید خارج ترافیک‌هایش هم قشنگ است و دلپذیر، نه خیر از این خبرها نیست. اینجا انقدر آدم توی خبابان نایاب است که وقتی ترافیک می‌شود من ذوق آدم‌هایی را دارم که در ماشین بغلی می‌بینیمشان. یک موقع‌هایی انقدر دوست دارم یواشکی نگاهشان کنم و تصور کنم که الان دارن به چی فکر میکنن یا کجا می‌روند اما خب این دید زدن‌ها را باید به دقت انجام بدهی چون اصلا امر پذیرفته‌آی نیست و یک طورهایی، ورود به حریم خصوصی تلقی می‌شود. از این بحث که بگذریم بر‌میگردیم سر صحبت خودمان. 


بله می‌گفتم جمعه حوالی ساعت ۹ شب بود که به خانه‌ی یک دوست عزیزی رفتیم و متاسفانه جای پارک همیشگی‌مان پر شده بود. محمد من را جلوی در پیاده کرد تا مجبور نباشم از محل پارک ماشین تا خونه‌ی میزبان محترم را پیاده سیر کنم. من هم خوشحال و با یک احساس پرنسسی از ماشین پیاده شدم و مثل یک مهمان محترم وارد خونه‌ی دوست عزیز شدم. هنوز چند دقیقه‌آی از رسیدن‌ ما نگذشته بود که دوستان دیگر هم یک به یک به جمع ما پیوستند. انقدر فرکانس به صدا درآمدن زنگ در بالا رفته بود که من به کلی فراموش کردم که محمد دیر کرده است. اخرین گروه از بچه‌ها که آمدند، موقع سلام و احوالپرسی از من پرسیدند که شما تصادف کردید؟ من هم با یک اطمینان عجیبی گفتم نه بابا تصادف کجا بود. بعد گفتند که یک کوچه بالاتر یک ماشین شبیه ماشین ما دیده اند که یک تصادف جدی کرده و سپر جلوش حسابی آسیب دیده. من اما اصلا آب توی دلم تکان نخورد. گفتم حتما ماشین مال یک بنده‌ خدای دیگه‌ای بوده که از قضا شبیه ماشین ما بوده. کمی بعدتر، محمد از در وارد شد. اما مستقیم سراغ میزبان رفت و ازش یک کاغذ گرفت و بعد از در بیرون رفت. حتی در آن لحظه هم من شک نکردم که ممکن است تصادفی اتفاق افتاده باشد. برای من بدبین بعید بود این اندازه خوش‌بینی اما خب آن شب حسابی دختر خوبی شده بودم و اصلا از صداهای صفر درونم خبری نبود. سینی را در آشپزخانه گذاشتم و همراه بقیه بچه‌ها به طبقه‌ی بالا رفتم. همان موقع‌ها بود که پازل شنیده‌ها و دیده‌هایم را کنار هم گذاشتم و با خودم گفتم: اوه اوه، فکر کنم واقعا ماشین ما تصادف کرده! سریع از پله‌ها پایین امدم و همان موقع با محمد که تازه از راه برگشته بود مواجه شدم. ازش سوال کردم و او هم تمام ماجرا را برایم تعریف کرد. اینکه موقع پیچیدن با یک ماشینی که پارک بوده تصادف کرده و هر دو ماشین آسیب دیدن. حالم حسابی بهم ریخت. یک استرس وحشتناک سرم آوار شد. دوباره قصه همان قصه‌ی یک اتفاق پیش‌بینی نشده بود. اتفاقی که وقتی انتظارش را نمی‌کشی سرت هوار می‌شود و با یک لبخند دوست نداشتنی تمام ترس‌ها و استرس‌هایت را مسخره می‌کند. درست همان روزهایی که فکر میکنی زندگی روی غلتک افتاده است و دارد همان مسیری را می‌رود که من دلم میخواسته، یک اتفاقی از راه می‌رسد و فکر خامت را به رخت می‌کشد که عزیزم، جان من مگر به همین مفتی هاست که هر چه شما اراده کنی همان بشود؟ بهتر نیست دست از این ایده‌های ناپخته و احمقانه برداری و انقدر در فکر کنترل من نباشی؟ آن شب نمی‌دانم چه آفتی به جانم افتاد که تمام طول مهمانی به آینده و اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی و تصادف‌های بعدی و هزاران هزار فکر احمقانه دیگر راه دادم تا در عمق جانم نفوذ کنند و شیره‌ی روحم را بمکند. دوباره صداهای صفر شروع به حرف زدن کردند و شبه دیالوگ‌های از کرخه تا راین در ذهن من رژه میرفتند که چرا ما ؟ چرا اینجا ؟ چرا حالا؟  شب که برگشتیم. دلم نمی‌خواست سپر درب و داغون ماشین را نگاه کنم. یک طور ترس عجیبی داشتم از نگاه کردن به چیزی که بر خلاف انتظارم ظاهر شده است. البته اول نمی‌دانستم ترسم از این است. فکر میکردم از نفس تصادف و فکر مردن و آسیب دیدن و این‌ها ترسیدم اما واقعیت این بود که من فقط و فقط از پیش بینی نشده بودن اتفاقات میترسم. حتی مرگ هم چون قابل پیش‌بینی نیست برایم ترسناک است. البته در این رابطه هنوز مطمئن نیستم.:)

  • مریم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی