دوباره سفر
دوباره قرار برم مسافرت تنهایی امروز.
یک سفر کوتاه درون کشوری. :دی که البته اصلا مثل تهران مشهد نیست. یک نصفه روز تو راهم. تقریبا دارم به شرقی ترین نقطه کانادا سفر میکنم. به نزدیکیهای اقیانوس اطلس. نمیدونم چرا از تمام قسمتهای سفر، جذابترینش برایم دیدن اقیانوس اطلس هست. حالا نه که خیلی اقیانوس با اقیانوس فرق میکنه، ذهن من هم کلید کرده که این جالبه. همهآش دارم تصورمیکنم که برسم هتل و چمدون رو بذارم و برم سمت اقیانوس.
امروز با خودم فکر کردم شاید این یه راه فراره برای دوست پیدا کردن. چون در تمام قسمت های تخیلاتم، خودم رو تنها تصور میکنم. مدتی هست که قدرت دوست شدن با آدم ها توی من تحلیل رفته و کمتر میتونم سر صحبت رو باهاشون باز کنم یا یک مکالمه رو ادامهدار کنم. اوایل فکر میکردم این مشکل به توانایی ارتباط زبانی ام برمیگرده و چون اینجا هنوز انگلیسی صحبت کردنم به اندازه فارسی صحبت کردنم خوب نیست و با فرهنگشون آشنایی کافی رو ندارم نمیتونم با آدمها به سرعت قبل دوست بشم یا برای دوستیابی حرفی برای شروع پیدا کنم اما بعدها دیدم این مشکل رو با هموطنان ایرانی هم پیدا کردم. با آدم های جدید خیلی دیر میتونم سر صحبت رو باز کنم با قدیمیترها هم تقریبا حرفی برای گفتن ندارم. خیلی موقعها ترجیح میدم جایی نرم و یا اگه میرم خودم باشم و محمد. یا احداکثر یکی دوتا آدمی که در اون موقعیت خاص یه چیزی توی ذهنم هست که باهاشون راجع بهش صحبت کنم.
ایران که میرم این حالتم کمتره انگار. شایدم اونجا اصن با فرصت کمی که دارم در مواجهه با روابط جدید قرار نمیگیرم که بخوام این ترس رو تجربه کنم و حالت دفاعی در مقابلش بگیرم.
خلاصه که امروز فهمیدم، یک ترس جدید به ترسهام اضافه شده اونم ترس در دوستیابی یا به عبارتی دوست نیابی هست. برای کسی که همیشه پیدا کردن دوست رو یکی از قدرتهای خودش میدونست. ترس عجیب و غیرقابل باوری هست اما دیگه وقتش قبول کنم که وجود داره.
امیدوارم به زودی براش یه راهحل پیدا کنم. اگه یافتمش میام و اینجا ثبتاش میکنم.
- ۱۸/۱۱/۰۱